انقلاب ِ درون

از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست / سخت کار ِ ما بود کز ما خدا برگشته است

انقلاب ِ درون

از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست / سخت کار ِ ما بود کز ما خدا برگشته است

انقلاب ِ درون

گر برود جان ِ ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست ، دوست تر ازجان ِ ماست !
عاشقتم خدا (:

تولد دوباره ی من در :
20 مهرماه 94

رفته بودم بیرون ، قدم بزنم و کتاب بخرم

یکی از دوستان رو دیدم

" به به ! آقا سعید ! چه عجب کتاب رو ول کردی اومدی هواخوری ! "

"آره دیگه ! جدیدا زود خسته میشم ! میخوام برم این کتاب فروشی ِ سر چهار راه کتاب بخرم ، تو کجا میری ؟ "

"هم مسیریم اخوی ! برو بریم ! "

رفتیم و رسیدیم تو کتاب فروشی ، محیط بزرگیه با کلی کتاب درسی و غیر درسی.

" عه پدرام این دخترخالمه ها ! همون دختره که یه بار گوشی ِ ما رو کش رفتین باهاش حرف زدی تو گروه وایبر !  "

"  عه ؟ کو ؟؟ کجاست ؟ کدومه ؟؟ " ( من ِ خاک بر سر که یادم رفت الله بصیر ُ بما تعملون... یادم رفت عشقم کیه ...  )

"سلام دختر خاله ! خوبی ؟ خاله اینا خوبن ؟ "

تو همون بحبوحه ی حال و احوال پرسی منم جفت سعید وایسادم و نگاش کردم ، بعد سرمو انداختم پایین...استغفرالله پشت استغفرالله ...

سعید و خانواده هاش از مذهبی های شهرن و این خاله و دختر خاله و عمه و همه کس و کارشم هم مذهبین .

دختره یه چند باری زیر زیرکی نگاه کرد

ما رفتیم کتاب برداشتیم ، حساب کردیم و اومدیم بریم که

من گیر دادم باید به دخترخالت بگی من کی ام ؛ باید بهش بگی من پدرامم همونکه گفته بود خیلی پسر باحالیه

دوستمم به اصرار ِ من رفت

" خب سعید ، چی گفت ؟ "

" هیچی بابا ، نگات کرد گفت استغفرالله ورفت ! عین خودت استغفرالله از زبونش نمیفته ! "


اومدیم خونه ؛ تا نصفه های شب با خودم کلنجار میرفتم

دوباره افتادم به سجده و حرف زدم باهاش

با خدای خوبم

خدا میدونی

تو عشق ِ منی

من تورو بیشتر از هرکسی دوست دارم

و نمیخوام کسی مانع ِ فکری ِ عشق من و تو بشه ...

هرکس که خودت بخوای وارد زندگیم میکنی یه روزی ، و من تا اون موقع فقط عاشق تو ام

واسه اثباتش هم تمام سعیمو میکنم که دیگه تکرار نشه

گناه نکردن واسم سخته ، ولی همین سختیا نشون میده عاشق چه قدر معشوقش رو میخواد

من اگه میگم میخوامت ؛ فقط شهادتین نیست ! جدی جدی باید نشون بدم چه قدر دوستت دارم ...


خدا همه ی ما رو حفظ کنه از وسوسه های شیطانی ... :(

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۴
سراج



مایوس نشدم از درگاهت

مهربان ِ بی نهایت

بزرگ ِ مقتدر

خالـــق و همـــه کس ِ مخلوق

من اشتبـاه میکنم ، میلغزم ، عهد میشکنم

ولی ببخشم

ولی وقتی خواهش میکنم که ببخشی ببخش !

من جز تو کسی رو ندارم ، اگه تو نخوای ببخشی میدونی چه بلایی سر ِ من میاد ؟

میدونی تا ناکجا آباد کشیده میشم ؟

خدایا میدونی من هیچکس  رو جز تو ندارم ؟

میشه ببخشیم ؟

میشه دوباره آشتی ...؟


" خداوند به فرشتگان خود می فرماید:ای فرشتگان من!من از بنده ی خود شرم دارم چرا که او جز من کسی را ندارد ، پس او را بخشیدم. "

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۵
سراج

" ممکنه خانوم فلانی هم بیاد "


چی ؟


 انگار احتمال داره که بیاد ، البته من فکر نمیکنم! اگه بیاد که دیگه تو درس نمیخونی !


سرمو انداختم پایین ، گلوم خشک شده بود ، خانوم هــ!ــ ممکنه بیاد اونجایی که قراره برم .


گفتم عه ! این چه حرفیه میزنی مومن ! من یه زمانی دوستش داشتم ولی خب دیگه خیلی وقته گذشته ... بیخیال ، من جدا احساسی بهش ندارم و دوست ندارم الان خودمو درگیر این مسائل کنم ، هدف من چیزه دیگه ای هست .


ولی ته دلم خدا خدا کردم فقط یه بار از نزدیک ببینمش !


خانوم هـــ!ــ معشوقه ی پاک و دوست داشتنی...!

وقتی فکرشو میکنی که قراره برای دومین بار ببینیش قفل میکنی ! دفعه ای اول از دور ولی حالا از خیلی نزدیک !

اگر بیاد من قرار نیست اقرار کنم به دوست داشتنش! قرار نیست اصلا چیزی بروز بدم ! من اصلا عاشقش نیستم ! ( نمیدونم دارم چه کسی رو گول میزنم دقیقا ...)

قراره عادی باشیم ، دو تا آدم عادی که با هم کار میکنن تلاش میکنن ولی خب اهدافشون متفاوته.


نه ! فکر نمیکنم الان علاقه ام به اندازه ی قبل باشه !

جایگزین آوردی برام تو قلبم خانوم هــ!ــ دوست داشتنی !

جایگزینت انقدر بزرگه که نمیتونی جاش رو بگیری ! مگه میشه ؟! مگه میشه آدم جای خدا رو بگیره ؟!


هرچند یه گوشه ی قلب آدم رو خدا خالی میزاره واسه عشق ورزیدن به یکی از مخلوقاتش ...

ولی نه ! نه نمیخوام بهش فکر کنم ، حالا که دارم واسه رسیدن به هدفم خودکشی میکنم از صبح تا شب ، حالا که قید هر کس و هرچیزی رو زدم قید دوست داشتن تورو هم میزنم ! بی رحمانس ، نه ؟ کسی که آرزوش بودی حالا آرزوهای دیگه داره !

(:

این هدف اگر میسر بشه یه قدم بهت نزدیک ترم ...


دعا کنید مسلمین و المسلمات !

دعا کنید که حالا و همین موقع که دارم تلاش میکنم جواب بده ، دعا کنید بی نتیجه نمونه !

دعا کنید آقا !


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۶:۵۳
سراج

لعنت به من ...

پیمان شکستم .

دیشب اصلا متوجه نبودم که دارم چه کاری میکنم ، گناه کردم.

به همین سادگی ، گناه کردم .

با نامحرم حرف زدم ، شوخی کردم و خندیدم
...

لعنت به من ، که انقدر سست عهدم و فراموش کردم چه پیمانی بسته بودم با مولام ، حسین .

شرمنده ام آقا...

شرمنده ام علمدار ...

امروز رفته بودم هیئت ، تمام سعیم رو این بود که نگام از زمین بلند نشه

یهو نگام افتاد به یه دختر

خدایا ببخشم ... تو اون لحظه بازم انگار که یادم رفته باشه ، دنبال دختره میگشتم

بعدش یادم افتاد

گفتم نمک نشناس ، نذری ِ آقا رو میخوری و بازم یادت میره هدفت چی بود ؟

استغفرالله گفتم و باز سرمو انداختم پایین

یا حسین

یا ابوالفضل

اگر کمکم نکنید ، راه رو دوباره گم میکنم ...

این ها رو هم نوشتم که وقتی وسوسه شدم بخونمشون

خدایا چرا انقدر برام سخته گناه نکردن ...

حس بدی دارم به خودم ... دیشب تو هیئت گفتم یعنی میشه امام حسین یه نذری هم به من بدن ؟

یه دستی اومد طرفم ، ظرف نذری رو گذاشت تو دستم ...

شرمنده ی روی ماه ِ مولا شدم ... یه لحظه تو دلم گفتم آخیش ! منو پذیرفت ِ آقا !

عهد شکستم ...

خدا ببخشه منو ...

:(

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۴ ، ۱۲:۱۶
سراج

الحمدالله قسمت شد امروز با یکی از دوستان بریم هیئت عزاداری

جمله ی " اصلا حسین جنس غمش فرق میکند " درسته ولی باید جمله ی " اصلا ابوالفضل جنس اشکش فرق میکند " هم باید بزنن کنارش.

حال خوبی پیدا کردم 

نشد اشک بریزم ، دو قطره چکید ولی دیگه نیومد ! بغض میکردم ولی اشک نمیشد ...

یه حدیث خوندم ، نوشته بود هرکس قساوت قلب گرفت دیگه نمیتونه واسه اهل بیت گریه کنه !

از خودم بدم اومد ، تو نماز جمعه گفتم خدایا ! قربونت برم تو که منو کشیدی سمت خودت ، پس چرا هنوز باهام قهری ؟

قهری دیگه ، قهری ! اگه قهر نبودی که هنوز قساوت قلب نداشتم و پاک شده بود از روی قلبم ، الان حداقل زار میزدم به حال خودم !

هرکس که در گناه فرو بره دچار قساوت قلب میشه ... روی قلبش یه لایه غبارگناه میشینه ، مثل الان ِ من ...

خدا رو شکر ، که حداقل بیشتر از این غبار آلود نشد ، که الان جلوش رو گرفتم.


# امروز کم ندیدیم پسرانی که تیپ های آنچنانی زدن و کنار دسته های عزاداری به دید زدن مشغول بودن ... من کاری باهاشون ندارم چون هرکسی جواب اعمال خودش رو میده ، اما خب اعصابم خورد شد دیگه ...

# جای امر به معروف و نهی از منکر شدید حس میشه ...

# باز صدای اذان میاد ... این قضیه ی پست نوشتن و مصادف شدنش با اذان ... به فال نیک میگیرم ...



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۶
سراج

خوبی ِ اینجا اینه که

هیچکس متن ها رو نمیخونه ، از بس که زیادن.

و از همه مهمتر

کسی هویت واقعی من رو نمیدونه

پس میشه راحت نوشت

نوشت و مطمئن بود که قضاوت نمیکنن !


دلم گرفت از خودم

از آدمی که تمام هدفش خورد کردن منه !

ای بابا ! یعنی انقدر مهمم که سعی میکنی خوردم کنی ؟

بغضم گرفت یه لحظه ...

ولی به خودم گفتم وقتی خدا همه کس تو هست ، غمت نباشه دیگه ! الیس الله بکاف عبده ...

تقصیر خودمم هست


خودم دارم کم کاری میکنم

کم کاری در رسیدن به هدفی که میخوام

بدم میاد از خودم

یه گوشه نشستن و خیالبافی آدم رو به اهدافش نمیرسونه.


نمیدونم ، شاید باید کسی حرفای درست حسابی بزنه و تلنگر محکمی بهم وارد کنه تا تکونی بدم به خودم و درس خوندن رو سفت و سخت ادامه بدم.


خدایا توکل به خودت ... خودت کمک کن ...


آخ قربونت برم خدا !

قربونت برم که الان صدای اذان اومد ...

قربونت برم که صدام زدی بیام باهات حرف بزنم ...

قربونت برم که انقدر حواست هست ، که انقدر سریع جواب میدی...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۷:۴۸
سراج


حذف کردم

هر چیزی که وجود داشت حذف کردم

یادم می آید چند وقت پیش ، یکی از همین دوست های مذهبی گفت فلانی واتس اپم را حذف کردم

خندیدم ، گفتم بابا تو دیگه کی هستی ! با واتس اپ مگه میشه گناه کرد ؟! که حالا تو حذف کردی ! تو که فیلم وعکس هم برات نمیفرستن ، با چهار تا مذهبی مثل خودت دوستی ، یا نکنه ناقلا تو هم آره ؟

فقط یادم است  سرش را انداخت پایین  و هیچی نگفت.

نفهمیدم چرا گوشیش را فروخته و نوکیای ساده خریده

__________________________________________________________________________

من هم حذف کردم

تلگرام و

واتس اپ .

کلش هم از همان  ابتدا خوشم نیامد ، حذف کرده بودم ! اینستا هم همینطور .

گوشی ِ من هم عوض شد ، سلام نوکیا ! تا زمانیکه مطمئن باشم به سمت گناه کشیده نمیشوم نوکیا ، نوکیا می ماند.

نه اینکه هر کس گوشی مدل بالا داشته باشد نمیتواند خودش را حفظ کند

نه ، مساله این نیست

مساله این است که برای من سخت و ثقیل است

منی که همیشه در معرض گناه بودم نمیتوانم  ، گاهی آنچنان بین وسوسه ها گیر میکنم که گفتن ِ " یا دلیل المتقین " توی دلم کافی نیست ، باید فریاد بزنم " خدیا نجاتم بده " که آن وسوسه های روانی ذهن ِ پریشانم را رها کنند.

القصه

حذف کردم که تا حدودی خودم راحت باشم

وگرنه دوستای مذهبی داریم که فعالیت های مذهبی انجام میدهند در اینستا و  تلگرام و فضای مجازی .

_________________________________________________

امروز عصبانی شدم ، سر برادرم داد کشیدم ... 

احساس میکنم کنترل رفتار برایم از هرکاری سخت تر است

حتی از حفاری معدن با قاشق .

_______________________________________________

سید علی خامنه ای ، برای جوانی مثل من که اصلا در قید هیچ چیز نبودم مفهومی نداشت

سید علی دُر  ِ پنهان بود .

حالا ولی ِ ماست.

_____________________________________________

دوازده روز پاکی از معصیت ِ بزرگ ( خودم میدونم این چی بوده ، مینویسم که یادم بمونه این دوازده روز چه حالی داشتم )

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۰
سراج

دارم کم کم خود ِ واقعیم رو پیدا میکنم

خود ِ واقعی یعنی دارم میفهمم ارزش زندگی به چیزهای دیگه است

از اول زندگیم به یاد دارم مادر و پدرم تلاش میکردند سمت نماز و روزه کشیده بشم و یه جورایی بچه مسلمون باشم

بچگی هام بودم

کشید به چهارده سالگی و اونجا گند ِ زندگی ِ من بالا اومد

از دین گریختم

نماز و روزه برام بی معنی بود

پای منبر هیچ احدی نمی نشستم

خانواده اعصابشون خورد میشد ، دعوا جنگ قشقرق سر ِ اینکه دین و ایمونت کجا رفته پسر ؟!

تا ته گناه رفتم

تا ته هرچی گناه که وجدانم قبول میکرد رفتم

حالا فکرتون نره سمت زنا ، نه الحمدالله زنا نکردم

خدا حفظ کنه ما رو از زنا و امثالهم

زنا گناهی بود که وجدانم قبول نمیکرد انجام بدم

ولی ابا و ترسی از دوستی با جنس مخالف نداشتم

پنج شیش مورد دوستی تو کارنامه ی سیاهم بود

خب اوایل بچه بودم و یه جورایی بچه بازی بود

شونزده سالم شد که یه رابطه ی بیخود و به اصطلاح جدی شکل گرفت و من متوجه نبودم که من و اون دختر به درد هم نمیخوریم

فقط یک کلام ، همدیگه رو میخواستیم

دو تا نوجوان شونزده ساله که تازه از بحران بلوغ داشتن میومدن بیرون

و منی که هیچ تصوری از عشق نداشتم !

عشق رو باید یه جایی دیده باشی تا بفهمی چیه ، باید لمسش کرده باشی

وقتی عشق تو خانوادت نباشه ، خب از کجا باید میدیدی ؟ از کجا باید تشخیص میدادی این عشقه یا هیجانات جوانی

جدا شدیم

سین مجبورم کرد ازش جدا شم

و یک دنیا ممنونم از سین .

همون بحبوحه گناه های دیگه ای هم از من سر میزد ، دیگه پایبند به هیچ چیز دین و مذهبی نبودم

اما

تو هفده سالگی عاشق شدم ، بدون اینکه بفهمم دارم عاشق میشم

عاشق ِ یه دختر دل پاک ، محجوب و آفتاب مهتاب ندیده

عاشق پاکی و معصومیتش شدم ، عاشق عشقش به خدا ، عاشق اون همه اعتقادات و باورهای مذهبی ِ محکم که با هیجی سست نمیشد !

سعی کردم به بهانه ی درس باهاش حرف بزنم

خشک رسمی ، ضمیر "شما " ، و صحبت ها فقط در حیطه ی درسی

ازش درمورد عشق پرسیدم

انگار فهمید ... فهمید دوسش دارم

اعتقاداتش انقدر قوی بود که خوب منو پس زد

یواش یواش پس زد ، یعنی خودم متوجه شدم دارم اعتقاداتش رو خراب میکنم و کشیدم کنار

گفتم دیگه دوسش ندارم ، برم پی درس و زندگیم !

ولی نه

نه ! نشد که نشد !

عشقش هنوز تو وجودم بود و هست

هنوزم یه احساس قشنگ ِ دوست داشتن دارم بهش

به کسی که فقط یه بار از دور دیدمش

به کسی که نوشته هاش رو توی وبلاگش خوندم

به کسی که دیگه نمیبینمش !

مال ِ من نمیشه ، یعنی من لیاقت اون همه پاکی و درک و شعور رو ندارم

گاهی از خودم بدم میاد ، چرا نمیتونم اندازه ی اون خوب باشم ؟

گذشت

تا چهار تا دوست مذهبی توی مدرسه دور ِ منو گرفتن

وقتی رفقای به درد نخورمو یکی یکی پرت کردم کنار ، جای اونا رو پر کردن

زد و محرم شد

یادم افتاد به امام حسین

به اینکه یه روزی چه قدر گریه میکردم واسه مظلومیتش

به اینکه سه چهارسالیه عین خیالم نیست محرمه

به اینکه یادم رفته از کجا اومدم و به کجا میرم

به اینکه باید بشناسم خودمو ، بشناسم عشق واقعیمو


هیچکس باورش نمیشد

پدرام ، پسری که همش شوخی های ناجور میکرد ، بد دهن بود ، تا دختر میدید چشماش چهار تا میشد و چشمک میزد ، پا نزدیک نمازخونه ی مدرسه نمیزاشت ، آخوند میاوردن با آخوند دعوا میکرد ، بعضا کفر میگفت ، اشکش واسه هیچ احد الناسی در نمیومد

شد یه پسر سر به زیر ، که واسه امام حسین مدرسه رو سیاه پوش کرد ، پوستر و بنر و عکس و مطلب جای جای مدرسه تا یاد بچه ها بیاره" بابا محرمه ها ! "

شد یه پسر که وقت نماز تو نمازخونه میشه پیداش کرد

وقتای دیگه تو کتابخونه یا تو جمع بچه مذهبیا

کی باورش میشه که شد یه پسر با یقه دیپلمات

که تا دختر میبینه ، که تا صدای دختر میشنوه سرشو میندازه پایین میگه استغفرالله ... ( واسه آدمی که یه عمر که نه ، دو سه سال فقط گناه کرده سخته گناه نکردن ، باید پناه برد به خدا تا حفظت کنه که مستدام بمونی تو این راهی که انتخاب کردی )

شوخی های ناجور رو گذاشته کنار ، حرف ناجور رو هم همینطور  ، پای منبر آخوند ها میشینه ، حواسش به اون خدای بالاسرش هست که یهو باز نشه مثل قبل

تازه پدرام سر روضه ی امام حسین ، اشک میریزه ها !

پدرام گوش به فرمان ِ رهبرش هم هست ... سید علی عشق ماست .

اینا به کنار

کسی باورش میشه پدرام تفسیر قرآن بخونه ؟!

این همه تغییر

تو دوازده روز !

__________________________________________________________________________________________________

عشق ِ اون دختر به خدا ، تلنگری بود به وجودم تا یادم بیاد عشق ازلی و ابدی کیه

تا یادم بیاد دوست و عشق واقعی باید تو رو برسونن به خدا ، همونطوری که همون دختر یه جایی گفته بود .

نکنه دختره یه فرشته بود

که یهو سقوط کرد وسط زندگی ِ من

تا یادم بیاره یه چیزایی رو

دیگه رسیدن یا نرسیدن به دختره چندان مهم نیست ، البته اگه بهش برسم که از اعماق وجودم خوشحال میشم اما مهم این بود که من با ارزش تر از اون دختر پیدا کردم.

نصف گناهای دنیا رو انجام دادم ، یعنی رفتم تا تهش و برگشتم

منی که یه بار رفتم میگم

این راه درسته.

بر نمیگردم

تا آخرش هستم...

___________________________________________________________

در جان ما هر دم، غوغای عاشوراست
بیداری عالم، از یا حسین ماست


با روضه ها هر لحظه میسوزیم و میباریم
بر لب همه "یا لیتناکنّا معک" داریم
تا آن دمی که سر به پای یار بگذاریم


نذر تو این جان و تن، مولا اباعبدالله
ذکر نفس های من، لبیک یا ثارالله



میثاق این دل با، خون شهیدان است
جان روشن از یادِ، پیر جماران است


از سر گذشتن، سرگذشت و سرنوشت ماست
دلداده ایم و بهر ما هر روز عاشوراست
ما راهمان از کربلا تا مسجد الأقصاست


ما انقلابی هستیم، مِهر ولایت با ماست
هیهاتَ منّا الذّله، شوق شهادت با ماست

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۰۵
سراج