انقلاب ِ درون

از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست / سخت کار ِ ما بود کز ما خدا برگشته است

انقلاب ِ درون

از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست / سخت کار ِ ما بود کز ما خدا برگشته است

انقلاب ِ درون

گر برود جان ِ ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست ، دوست تر ازجان ِ ماست !
عاشقتم خدا (:

تولد دوباره ی من در :
20 مهرماه 94

حال من خوب است اما ...با تو بهتر میشوم !

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۰۵ ب.ظ

دارم کم کم خود ِ واقعیم رو پیدا میکنم

خود ِ واقعی یعنی دارم میفهمم ارزش زندگی به چیزهای دیگه است

از اول زندگیم به یاد دارم مادر و پدرم تلاش میکردند سمت نماز و روزه کشیده بشم و یه جورایی بچه مسلمون باشم

بچگی هام بودم

کشید به چهارده سالگی و اونجا گند ِ زندگی ِ من بالا اومد

از دین گریختم

نماز و روزه برام بی معنی بود

پای منبر هیچ احدی نمی نشستم

خانواده اعصابشون خورد میشد ، دعوا جنگ قشقرق سر ِ اینکه دین و ایمونت کجا رفته پسر ؟!

تا ته گناه رفتم

تا ته هرچی گناه که وجدانم قبول میکرد رفتم

حالا فکرتون نره سمت زنا ، نه الحمدالله زنا نکردم

خدا حفظ کنه ما رو از زنا و امثالهم

زنا گناهی بود که وجدانم قبول نمیکرد انجام بدم

ولی ابا و ترسی از دوستی با جنس مخالف نداشتم

پنج شیش مورد دوستی تو کارنامه ی سیاهم بود

خب اوایل بچه بودم و یه جورایی بچه بازی بود

شونزده سالم شد که یه رابطه ی بیخود و به اصطلاح جدی شکل گرفت و من متوجه نبودم که من و اون دختر به درد هم نمیخوریم

فقط یک کلام ، همدیگه رو میخواستیم

دو تا نوجوان شونزده ساله که تازه از بحران بلوغ داشتن میومدن بیرون

و منی که هیچ تصوری از عشق نداشتم !

عشق رو باید یه جایی دیده باشی تا بفهمی چیه ، باید لمسش کرده باشی

وقتی عشق تو خانوادت نباشه ، خب از کجا باید میدیدی ؟ از کجا باید تشخیص میدادی این عشقه یا هیجانات جوانی

جدا شدیم

سین مجبورم کرد ازش جدا شم

و یک دنیا ممنونم از سین .

همون بحبوحه گناه های دیگه ای هم از من سر میزد ، دیگه پایبند به هیچ چیز دین و مذهبی نبودم

اما

تو هفده سالگی عاشق شدم ، بدون اینکه بفهمم دارم عاشق میشم

عاشق ِ یه دختر دل پاک ، محجوب و آفتاب مهتاب ندیده

عاشق پاکی و معصومیتش شدم ، عاشق عشقش به خدا ، عاشق اون همه اعتقادات و باورهای مذهبی ِ محکم که با هیجی سست نمیشد !

سعی کردم به بهانه ی درس باهاش حرف بزنم

خشک رسمی ، ضمیر "شما " ، و صحبت ها فقط در حیطه ی درسی

ازش درمورد عشق پرسیدم

انگار فهمید ... فهمید دوسش دارم

اعتقاداتش انقدر قوی بود که خوب منو پس زد

یواش یواش پس زد ، یعنی خودم متوجه شدم دارم اعتقاداتش رو خراب میکنم و کشیدم کنار

گفتم دیگه دوسش ندارم ، برم پی درس و زندگیم !

ولی نه

نه ! نشد که نشد !

عشقش هنوز تو وجودم بود و هست

هنوزم یه احساس قشنگ ِ دوست داشتن دارم بهش

به کسی که فقط یه بار از دور دیدمش

به کسی که نوشته هاش رو توی وبلاگش خوندم

به کسی که دیگه نمیبینمش !

مال ِ من نمیشه ، یعنی من لیاقت اون همه پاکی و درک و شعور رو ندارم

گاهی از خودم بدم میاد ، چرا نمیتونم اندازه ی اون خوب باشم ؟

گذشت

تا چهار تا دوست مذهبی توی مدرسه دور ِ منو گرفتن

وقتی رفقای به درد نخورمو یکی یکی پرت کردم کنار ، جای اونا رو پر کردن

زد و محرم شد

یادم افتاد به امام حسین

به اینکه یه روزی چه قدر گریه میکردم واسه مظلومیتش

به اینکه سه چهارسالیه عین خیالم نیست محرمه

به اینکه یادم رفته از کجا اومدم و به کجا میرم

به اینکه باید بشناسم خودمو ، بشناسم عشق واقعیمو


هیچکس باورش نمیشد

پدرام ، پسری که همش شوخی های ناجور میکرد ، بد دهن بود ، تا دختر میدید چشماش چهار تا میشد و چشمک میزد ، پا نزدیک نمازخونه ی مدرسه نمیزاشت ، آخوند میاوردن با آخوند دعوا میکرد ، بعضا کفر میگفت ، اشکش واسه هیچ احد الناسی در نمیومد

شد یه پسر سر به زیر ، که واسه امام حسین مدرسه رو سیاه پوش کرد ، پوستر و بنر و عکس و مطلب جای جای مدرسه تا یاد بچه ها بیاره" بابا محرمه ها ! "

شد یه پسر که وقت نماز تو نمازخونه میشه پیداش کرد

وقتای دیگه تو کتابخونه یا تو جمع بچه مذهبیا

کی باورش میشه که شد یه پسر با یقه دیپلمات

که تا دختر میبینه ، که تا صدای دختر میشنوه سرشو میندازه پایین میگه استغفرالله ... ( واسه آدمی که یه عمر که نه ، دو سه سال فقط گناه کرده سخته گناه نکردن ، باید پناه برد به خدا تا حفظت کنه که مستدام بمونی تو این راهی که انتخاب کردی )

شوخی های ناجور رو گذاشته کنار ، حرف ناجور رو هم همینطور  ، پای منبر آخوند ها میشینه ، حواسش به اون خدای بالاسرش هست که یهو باز نشه مثل قبل

تازه پدرام سر روضه ی امام حسین ، اشک میریزه ها !

پدرام گوش به فرمان ِ رهبرش هم هست ... سید علی عشق ماست .

اینا به کنار

کسی باورش میشه پدرام تفسیر قرآن بخونه ؟!

این همه تغییر

تو دوازده روز !

__________________________________________________________________________________________________

عشق ِ اون دختر به خدا ، تلنگری بود به وجودم تا یادم بیاد عشق ازلی و ابدی کیه

تا یادم بیاد دوست و عشق واقعی باید تو رو برسونن به خدا ، همونطوری که همون دختر یه جایی گفته بود .

نکنه دختره یه فرشته بود

که یهو سقوط کرد وسط زندگی ِ من

تا یادم بیاره یه چیزایی رو

دیگه رسیدن یا نرسیدن به دختره چندان مهم نیست ، البته اگه بهش برسم که از اعماق وجودم خوشحال میشم اما مهم این بود که من با ارزش تر از اون دختر پیدا کردم.

نصف گناهای دنیا رو انجام دادم ، یعنی رفتم تا تهش و برگشتم

منی که یه بار رفتم میگم

این راه درسته.

بر نمیگردم

تا آخرش هستم...

___________________________________________________________

در جان ما هر دم، غوغای عاشوراست
بیداری عالم، از یا حسین ماست


با روضه ها هر لحظه میسوزیم و میباریم
بر لب همه "یا لیتناکنّا معک" داریم
تا آن دمی که سر به پای یار بگذاریم


نذر تو این جان و تن، مولا اباعبدالله
ذکر نفس های من، لبیک یا ثارالله



میثاق این دل با، خون شهیدان است
جان روشن از یادِ، پیر جماران است


از سر گذشتن، سرگذشت و سرنوشت ماست
دلداده ایم و بهر ما هر روز عاشوراست
ما راهمان از کربلا تا مسجد الأقصاست


ما انقلابی هستیم، مِهر ولایت با ماست
هیهاتَ منّا الذّله، شوق شهادت با ماست

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۲۹
سراج

نظرات  (۲)

۲۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۴ دانشنامه دفاعی
نوشته‌تان را خواندم.
متوجه شدم که با هم برادریم.
از آشنایی با شما خوشوقت شدم برادر
پاسخ:
خوشحالم که برادری چون شما پیدا کردم .
من هم همینطور (:

حسین (ع) جان ای آبروی دو عالم
نگین سلیمان به حلقه ی خاتم
فرا رسیدن ماه محرم الحرام تسلیت و تعزیت باد.
پاسخ:
همچنین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">