وقتی عهدتو میشکنی ... وقتی شعور ِ شور ِ حسینی رو نداری ...
لعنت به من ...
پیمان شکستم .
دیشب اصلا متوجه نبودم که دارم چه کاری میکنم ، گناه کردم.
به همین سادگی ، گناه کردم .
با نامحرم حرف زدم ، شوخی کردم و خندیدم
...
لعنت به من ، که انقدر سست عهدم و فراموش کردم چه پیمانی بسته بودم با مولام ، حسین .
شرمنده ام آقا...
شرمنده ام علمدار ...
امروز رفته بودم هیئت ، تمام سعیم رو این بود که نگام از زمین بلند نشه
یهو نگام افتاد به یه دختر
خدایا ببخشم ... تو اون لحظه بازم انگار که یادم رفته باشه ، دنبال دختره میگشتم
بعدش یادم افتاد
گفتم نمک نشناس ، نذری ِ آقا رو میخوری و بازم یادت میره هدفت چی بود ؟
استغفرالله گفتم و باز سرمو انداختم پایین
یا حسین
یا ابوالفضل
اگر کمکم نکنید ، راه رو دوباره گم میکنم ...
این ها رو هم نوشتم که وقتی وسوسه شدم بخونمشون
خدایا چرا انقدر برام سخته گناه نکردن ...
حس بدی دارم به خودم ... دیشب تو هیئت گفتم یعنی میشه امام حسین یه نذری هم به من بدن ؟
یه دستی اومد طرفم ، ظرف نذری رو گذاشت تو دستم ...
شرمنده ی روی ماه ِ مولا شدم ... یه لحظه تو دلم گفتم آخیش ! منو پذیرفت ِ آقا !
عهد شکستم ...
خدا ببخشه منو ...
:(