برگشتن از یک راه ِ بی پایان
تو این دنیای دوروزه حیفه قلبی بسوزه / آتیش تو نفسامه درد خاطره هامه
بهش گفتم ، میخواستم مطمئن باشم واسه این عشق همه کاری کردم ، میخواستم مطمئن شم که بهش گفتم و جواب رد داده
داشت میرفت خونه ، بهش گفتم مواظب خودتون باشید ...
نشون دادم که نگرانشم ، برام مهمه
گفت ببینید آقاپدرام ؛ میخوام مطمئن باشم وابستگی از هیچ نوعی ایجاد نشده
میخواستم بگم همه ی فکر من تویی...
بهش گفتم ، خانوم من شما رو دوست دارم ، و بله خیلی وقته دوستتون دارم ، دل که عقل و منطق حالیش نمیشه که من بگم عاشق نشو
نه آقا ، بهتره نه دیگه همدیگه رو ببینیم نه حرفی بزنیم ...
باشه .
یه هفته منو به جنون کشوند، تا میام نماز بخونم یادش میفتم و گریه میکنم ، نه واسه رفتنش ، واسه اینکه یه مدت جای خدا رو گرفت برام یه مدت شد کل فکر و ذکرم. واسه اینکه این تایم بودنش گند زد به زندگیم .
الان عقایدمو یادم رفته ، یادم نیست چند وقت پیش میخواستم چی و کجا قبول شم و پول دربیارم و بعدش چی کار کنم ؟
زندگیم رو مدار خدا بود ولی الان انگار نمیشه رو همون مدار تنظیمش کنم
واقعا نمیدونم ؛ کسی که آیندشو میبنده روی رضای خدا یعنی دقیقا باید چه کارایی بکنه ؟
+ درسته که رفته ، درسته که تموم شد ، درسته که دیگه نیست ، درسته که دوستم نداشت ، ولی من حق دارم تا آخرش دوسش داشته باشم.