یه بنده خدای عاشق ، به بنده ی خدای عاشق ِ خدا !
نوجوان و دهه هفتادی ، متولد 77
در ابتدا هیچ علاقه ای به دین و مذهب نداشتم
به هیچ عنوان نماز ، روزه ، قرآن ، ولایت ، رهبری و امثالهم را قبول نداشتم ، و اصلا برایم مهم نبود
مثل خیلی های دیگر سرم به درس خواندن گرم بود و فکر آخرت را نمیکردم ، فکر آن شعر معروف مولوی " از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟ به کجا میروم آخر ننمایی وطنم " ، گفتم درسم را میخوانم دکتر میشوم پولدار میشوم هرآنچه میخواهم میخرم ازدواج میکنم زندگی زیبایی میسازم و آخرش میمیرم .
خب ، وقتی رسیدم به کلمه ی میمیرم ترسیدم ! دلم لرزید ! میمیرم و خب بعدش چی ؟
به این قضیه فکر کنید .
از یک جایی ، روح آشفته و سرکشم مجبورم کرد میان دوراهی انتخاب کنم ، دوراهی خدا و اسلام و یا بیخیال بودن نسبت به این چیزها و بعضا مخالفت با این چیزها.
نگاه کردن به نامحرم ، شوخی با نامحرم ، به کار بردن الفاظ زشت و ناهنجار ، دیدن تصاویر مستهجن ، تفکرات مفسد ، کفرگویی ( مانند اینکه خدا عادل نیست خدایی وجود نداره باید از انرژی های مثبت و منفی کمک گرفت و دیگر چیزهای رایج میان نوجوانان) ، غیبت ، دعوا و بد اخلاقی
این ها همه در کارنامه ی ما موجود است
این ها را نگفتم پیش خودتان بگویید یارو چه قدر نامسلمان است ، این ها را گفتم که بدانید بسیجی به دنیا نیامدم ، و مجبورم نکردند این حرف ها و احساسات ِ خوب به خدا را بنویسم .
نوشتم که بدانید من انواع گناه و لذت را تجربه کرده ام و حالا انتخابم خدا و اسلام بوده .
نگه داشتن دین
سخت است ولی به شدت شیرین.
شاخصه بسیار بدی که در من وجود دارد باعث میشود همیشه همه چیز را تجربه کنم و بعد دست به انتخاب بزنم
همین شاید باعث شد سه چهارسال از عمرم را صرف تجربه ی انواع لذت های دنیوی گناه کنم
خوشحالم
خوشحالم که به سبب دعای خیر مادر هدایت شدم.
هدایت ما از محرم 94 شروع شد
به لطف امام حسین
و مرحمت مداحی های میثم مطیعی و سخنرانی های علی اکبر رائفی پور .
تولد دوباره ی ما بیستم مهرماه .
امیدوارم در این راه ثابت قدم بمانم ( دعا بفرمایید ... )
نوجوان و دهه هفتادی ، متولد 77
در ابتدا هیچ علاقه ای به دین و مذهب نداشتم
به هیچ عنوان نماز ، روزه ، قرآن ، ولایت ، رهبری و امثالهم را قبول نداشتم ، و اصلا برایم مهم نبود
مثل خیلی های دیگر سرم به درس خواندن گرم بود و فکر آخرت را نمیکردم ، فکر آن شعر معروف مولوی " از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟ به کجا میروم آخر ننمایی وطنم " ، گفتم درسم را میخوانم دکتر میشوم پولدار میشوم هرآنچه میخواهم میخرم ازدواج میکنم زندگی زیبایی میسازم و آخرش میمیرم .
خب ، وقتی رسیدم به کلمه ی میمیرم ترسیدم ! دلم لرزید ! میمیرم و خب بعدش چی ؟
به این قضیه فکر کنید .
از یک جایی ، روح آشفته و سرکشم مجبورم کرد میان دوراهی انتخاب کنم ، دوراهی خدا و اسلام و یا بیخیال بودن نسبت به این چیزها و بعضا مخالفت با این چیزها.
نگاه کردن به نامحرم ، شوخی با نامحرم ، به کار بردن الفاظ زشت و ناهنجار ، دیدن تصاویر مستهجن ، تفکرات مفسد ، کفرگویی ( مانند اینکه خدا عادل نیست خدایی وجود نداره باید از انرژی های مثبت و منفی کمک گرفت و دیگر چیزهای رایج میان نوجوانان) ، غیبت ، دعوا و بد اخلاقی
این ها همه در کارنامه ی ما موجود است
این ها را نگفتم پیش خودتان بگویید یارو چه قدر نامسلمان است ، این ها را گفتم که بدانید بسیجی به دنیا نیامدم ، و مجبورم نکردند این حرف ها و احساسات ِ خوب به خدا را بنویسم .
نوشتم که بدانید من انواع گناه و لذت را تجربه کرده ام و حالا انتخابم خدا و اسلام بوده .
نگه داشتن دین
سخت است ولی به شدت شیرین.
شاخصه بسیار بدی که در من وجود دارد باعث میشود همیشه همه چیز را تجربه کنم و بعد دست به انتخاب بزنم
همین شاید باعث شد سه چهارسال از عمرم را صرف تجربه ی انواع لذت های دنیوی گناه کنم
خوشحالم
خوشحالم که به سبب دعای خیر مادر هدایت شدم.
هدایت ما از محرم 94 شروع شد
به لطف امام حسین
و مرحمت مداحی های میثم مطیعی و سخنرانی های علی اکبر رائفی پور .
تولد دوباره ی ما بیستم مهرماه .
امیدوارم در این راه ثابت قدم بمانم ( دعا بفرمایید ... )